چندساعت چندسال میتوانم دل به توبسپارم
چشمهایی که سالهاتورا می جوید
چندشاخه گل پزمرده شده
روی ان پنجره زنگ زده
درکنار جاده بی خط عبور
درقلب گلدان مرده دیروز
من می دمم در نفس صبح روح تورا
وبه شبنم می دهم مزده طراوت عشق تورا
چه کنم بعدازسالها غربتم شده سوغاتی اکنون دلم
ومن پشت افکار شقایق به تو می اندیشم
نه به تکرار فریبانه تو
پر می شوم ازخوشحالی ادراک فضا
وحضورتو رنگ می پذیرد
روی دیوارهای مملو از گردوغبار
پرده دل تنگی محو میشود وروشنایی
خفاشهای تاریکی دلم را فرار می دهد
من می مانم وحضور خلوت تو
وچیزی نیست که دوباره مرا بترساند
مترسک کابوس شبانه ام را دیگر
تکرار دلتنگیت را تکرار می کند
تهی می شوم از سنگینی وتورا من دوباره به اغوش می کشم
یک بغض انتظار از روزنه دنیای دیروز
تابشکنم لبخندحضورتورا در فردا
وچشمانم که عاشقانه زندگی را اغاز کنیم
:: برچسبها:
شعر,